گر چه افتاد ز زلفش گرهی در کارم
گر چه افتاد ز زلفش گرهی در کارم *** همچنان چشم گشاد از کرمش می دارم
به طرب حمل مکن سرخی رویم که چو جام *** خون دل عکس برون می دهد از رخسارم
پرده ی مطربم از دست برون خواهد برد *** آه اگر زانکه درین پرده نباشد بارم
پاسبان حرم دل شده ام شب همه شب *** تا درین پرده جز اندیشه ی او نگذارم
منم آن شاعر ساحر که به افسون سخن *** از نی کلک همه قند و شکر می بارم
دیده ی بخت به افسانه ی او شد در خواب *** کو نسیمی ز عنایت که کند بیدارم
چون تو را در گذر ای یار نمی یارم دید *** با که گویم که بگوید سخنی با یارم
دوش می گفت که حافظ همه روی است و ریا *** به جز از خاک درش با که بود بازارم
1.اگر چه از گیسوی گره گیر و کمندوار معشوق در کارم در کارم گره ای افتاده و من دچار مشکل شده ام، ولی هم چنان از کرم و لطف او انتظار گشایش و رهایی دارم.اگر چه دلم اسیر زلف زیبای یار شده و عاشقان گشته ام، ولی امیدوارم با لطف و عنایت خود گره از کارم بگشاید و مرا از این دام رهایی بخشد.
2.اگر چهره ی مرا سرخ می بینی، آن را به شادی و نشاط نسبت مکن، بازتاب خون دل من است که بر صورت گلگونم مانند جام شراب انعکاس پیدا کرده است.
3.آهنگ و نغمه ی خوش مطرب، مرا چنان به شور می آورد که از خود بی خود می شوم و حال خودم را نمی فهمم.دریغ و افسوس که به من اجازه ی حضور یافتن در آن سراپرده و انجمن اسرار داده نشده است.
4.سراسر شب، نگاهبان حرم دل شده ام تا به چیزی به جز خیال یار نیندیشد و در آن به جز یاد و عشق محبوب چیز دیگری راه نیابد.عارف و سالک، سراسر شب در یاد حق است و می کوشد که به چیزی به جز خدا نیندیشد.
5.من آن شاعر افسونگری هستم با شعر پر مایه و سخن سحر آمیز که از نی کلک و قلمم سخنان شیرین چون قند و شکر می بارد.
6.چشم بخت مساعد و سعادت من با داستان او به خواب رفت.کجاست نسیم لطف و عنایت یار تا مرا از این خواب بیدار نماید؟ منظور امیدهایی است که عارف و سالک به خود دارد و به وصل حق نمی انجامد و بخت موافق با آن همراه نیست، اما صاحبدل امید دارد که عنایت حق شامل او شود و او را از خواب غفلت بیدار سازد و به آگاهی از عالم معنا برسد.
7.ای معشوق!وقتی تو را در گذرگاه عشق نمی توانم ببینم، پس به چه کسی بگویم که سخن و پیام مرا به یارم برساند؟ اگر چه حجاب و مانعی بر سر راه نیست، اما من نمی توانم معشوق و محبوب ازل و ابد را ببینم.
8.دیشب می گفت که کارهای حافظ، همه خودنمایی و از روی ریا و تزویر است؛ چنین نیست، من به جز خاک درگاه معشوق و دیدار او با چه کسی سر و سودایی دارم؟ هرچه می کنم جز وصال او نیست؛ با غیر او کاری و معامله ای ندارم.
باقریان موحد، رضا؛ (1390)، شرح عرفانی دیوان حافظ بر اساس نسخه دکتر قاسم غنی و محمد قزوینی، قم: کومه، چاپ اول
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}